اهوراجوناهوراجون، تا این لحظه: 10 سال و 27 روز سن داره

روزمرگی های اهورای شیرینم

بدون عنوان

سلام پسرگلم امروز مرکز بهداشت نوبت داشتم با بابایی رفتیم بازم صدای قلب نازتو شنیدم قربونت برم مامان که شنیدن این صدا چه آرامشی بهم میده خداروشکر همه چی مرتب بود.. 40روز پیش دکتر بهم گفت تو آزمایش ژنتیکم یه مشکلی هست برا اطمینان گفت باید آمینوسنتز بشی اگه بدونی چی کشیدم اون روزا ...کارم فقط شده بود گریه کردن...رفتم شیراز پیش دکتر وفایی آمینوسنتز شدم..بعد 10روز از آزمایشگاه زنگ زدن گفتن بچت سالمه...اگه بدونی چقدر خوشحال شدم انگار یه بار دیگه خبر بارداریمو شنیده بودم.از خوشحالی فقط اشک میریختم..هرچند هنوز جواب نهاییشو نگرفتم ولی تقریبا خیالم راحته چون درصد ریسک خیلی پایین بود و تو سونو nt هم همه چی خوب بود....نذر کرده بودم که پسرم سالم باشه...
30 آذر 1392

بدون عنوان

گل پسرم امروز خیلی شیطونی میکنه تو دل مامانش،قربونت برم عزیزم ...یک ماهی میشه موقع خوابیدن سمت راست کمرم (بالا) و قفسه سینه م خیلی درد میکنه طوریه که از خواب میپرم باید چندقدم راه برم یا به پشت دراز بکشم تا خوب بشه،امروز تو یه سایت خوندم که اینجور دردا ممکنه علایم مشکلات کبدی یا سرطان سینه باشه.خیلی نگرانم..خدا کنه چیزی نباشه و همش بخاطر خوابیدن زیاد باشه آخه من تا 4ماه بعد از ای وی اف تقریبا استراحت مطلق داشتم.الانم پیاده روی ندارم بیشتر وقتمو تو خونه هستم چون جفت پایینه میترسم زیاد راه برم...نگرانممممم ...
25 آذر 1392

بدون عنوان

پروردگارا     سرنوشت مرا خیر بنویس     تقدیری مبارک تا هرچه را تو دیر میخواهی زود نخواهم و      هرچه     را تو زود میخواهی دیر نخواهم. ...
24 آذر 1392

بدون عنوان

دیروز من و بابایی رفتیم بازار میخواستم واسه خودم یه کم خرید کنم اما هر فروشگاه سیسمونی که میدیدم راهمو کج میکردمو میرفتم داخل خرید خودمو دیگه فراموش کرده بودم دلم میخواد همه ی اون لباسای خوشگلی که اونجاست رو برات بگیرم ولی بعضیاش برات مناسب نبودن پسرم..ولی چندتا لباس و کلاه و یه دونه کفشو جورای خوشگل برات گرفتم وقتی برگشتیم خونه فقط نشسته بودمو لباساتو نگاه میکردمو میبوسیدم چقد کوچولو ونازن... خدایا کمک کن این فرشته کوچک به سلامت بیاد تو آغوشم....خیلی دوست دارم پسرگلم..
24 آذر 1392